اینجا زمین


اینجا زمین

از من گذشت و رفت بی فصل و فاصله جامانده ام تا تیغ بعدی و تنهاییِ دوباره و تکرار تلخِ شب از ضربه های آخر ت ای دوست چیزی اگر هنوز مانده بزن زخم کن که من با باد و برگ و بیابان غریبه ام...

از من گذشت و رفت
بی فصل و فاصله
جامانده ام
تا تیغ بعدی و تنهاییِ دوباره و تکرار تلخِ شب
از ضربه های آخر ت
ای دوست
چیزی اگر هنوز مانده بزن
زخم کن
که من با باد و برگ و بیابان
غریبه ام
خشکیدم میان مرگ و مبادا و دردها
هیچ اند این همه آدم که زنده اند
هیچ اند این همه آدم
که مرده اند
این زنده های مرده
چقدر بی شباهتند
به شعر و شعورِ شهر
این مرده های زنده
این جمعِ جلفِ جنسی و
این روحِ غمزده انگار
در قهقرای خودش
قاه قاه میخندد
دیوانه هم که نباشی
زنجیر میشوی
اینجا
زن و زمان و زمین
زنده زنده میمیرند ۔

اسفندماه یکهزار و سیصد و نود و شش۔شیراز ۔م۔شهرزاد





فرود شک