بی سبب نیست بهارا که چه زیبا شده ای دل گل هم ره ما و تو فریبا شده ای سوخت از هجر گل و پر زد و رفت شاپرکی تا نوازش بکند برگ که شیدا شده ای آه از سینه...
هر کس آمد آتشی در دل فروزان کرد و رفت سینهام را چون بیابان خشک و سوزان کرد و رفت تک به تک هر بلبلی آمد به سروستان جان دل به آوازش که دادم ترک پیمان...
امروز صبح دل انگیزی بود باصدای خوش آواز پدر چقدر جنگل خوسی ملت واسی خسته نبستی می جان جانانه کاممان شیرین شد دلمان روشن از حالات زیبای پدر بادست های...
چون که افتادم بدام تو آزاد شدم من که ویرانه دل بودم از تو آباد شدم غیر تو نیست مرا یار بگیرد آغوش گر تو گیری ببرم آزادز صیاد شدم غفلتم بودچو یوسف به...