فعولن فعولن فعولن فعولن
دلم را سپردم به دستت شکشتی
ندانم ز چی روبه من دل نبستی
به نامت قسم من ترا می ستایم
تو اکنون بفرما که را می پرستی
تو رفتی ز من دور گشتی عزیزم
ولی در خیالم همیشه تو هستی
چنان مرغ بی پر به کنجی نشتم
ز مانی که از من دلت را گسستی
پناهنده گشتم ز عشقت به ساقی
نهادم زهجرت کنون سربه مستی
تو تر کم نمودی پر یدی ز بامم
توای مرغ نازم چه بامی نشستی
نسیما مکن شکوه از بی وفا یی
که روزی بیاد ز دامش تو جستی