به گمانم با یک تبسم
رازم پنهان میماند
اما نه
فاش میشد کم کم
وقتی به چشمانم مینگریستند
عینک آفتابی را گذاشتم
بی فایده بود
اشکهای سرازیر
بر گونه ها را چه میکردم
گویی دگر رسوا شده بودم
عینک آفتابی را برداشتم و
یک دل سیر گریه کردم
اما نه سیر نشدم
هنوز در فراق تو دلم گریه می خواهد
رازم پنهان میماند
اما نه
فاش میشد کم کم
وقتی به چشمانم مینگریستند
عینک آفتابی را گذاشتم
بی فایده بود
اشکهای سرازیر
بر گونه ها را چه میکردم
گویی دگر رسوا شده بودم
عینک آفتابی را برداشتم و
یک دل سیر گریه کردم
اما نه سیر نشدم
هنوز در فراق تو دلم گریه می خواهد