عینک آفتابی


عینک آفتابی

به گمانم با یک تبسم رازم پنهان میماند اما نه فاش میشد کم کم وقتی به چشمانم مینگریستند عینک آفتابی را گذاشتم بی فایده بود اشکهای سرازیر بر گونه ها را چه میکردم گویی دگر رسوا شده بودم عینکشاعر:حامد محمدی

به گمانم با یک تبسم
رازم پنهان میماند
اما نه
فاش میشد کم کم
وقتی به چشمانم مینگریستند
عینک آفتابی را گذاشتم
بی فایده بود
اشکهای سرازیر
بر گونه ها را چه میکردم
گویی دگر رسوا شده بودم
عینک آفتابی را برداشتم و
یک دل سیر گریه کردم
اما نه سیر نشدم
هنوز در فراق تو دلم گریه می خواهد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا