آگاهی
میدانم که میدانم میدانند که میدانم گویی که مگذارند که با چخماق شمعی روشن سازم تا از پیله اذهان چیزی برون آید چیزی شبیه به پروانه آنگاه کرم شبتاب خاموش کند برای یک شب چراغش در انتها آه از...
میدانم که میدانم
میدانند که میدانم
گویی که مگذارند که با چخماق
شمعی روشن سازم
تا از پیله اذهان
چیزی برون آید
چیزی شبیه به پروانه
آنگاه کرم شبتاب
خاموش کند برای یک شب چراغش در انتها
آه از شبهای تار
آه از روشنی بخشی
گویی که حتی با چراغ
گم میکنند راه درست مسیر
هیچ حوایی نیست
برای آبیاری درخت سیب
هیچ آدمی نیست برای چیدن سیب
سیب در جعبه پلاسیده
کاش درخت انسانیت بود بجای درخت سیب
بلکه آدم میچید انسان
یا که ای کاش
بذر انسان میجست
این تنها چیزیست در روزگاری چون حال
صحبتش که میشود
پاسخ نایابیست.
ارادتمند یلدا صالحی شعر از کتابم ابریشمِ عادت
21 اردیبهشت 1403
میدانند که میدانم
گویی که مگذارند که با چخماق
شمعی روشن سازم
تا از پیله اذهان
چیزی برون آید
چیزی شبیه به پروانه
آنگاه کرم شبتاب
خاموش کند برای یک شب چراغش در انتها
آه از شبهای تار
آه از روشنی بخشی
گویی که حتی با چراغ
گم میکنند راه درست مسیر
هیچ حوایی نیست
برای آبیاری درخت سیب
هیچ آدمی نیست برای چیدن سیب
سیب در جعبه پلاسیده
کاش درخت انسانیت بود بجای درخت سیب
بلکه آدم میچید انسان
یا که ای کاش
بذر انسان میجست
این تنها چیزیست در روزگاری چون حال
صحبتش که میشود
پاسخ نایابیست.
ارادتمند یلدا صالحی شعر از کتابم ابریشمِ عادت
21 اردیبهشت 1403