سرّ شب


سرّ شب

توی این دل شب یک نفر تنهای تنهاست یک نفر می رقصد یک نفر تو فکر فرداست توی این دل شب دختری زیبا روی می فروشد عفتش را بهر شهوت بهر پول توی این دل شب یک نفر می گشاید پرده ز اسرار کسی یک نفر...

توی این دل شب
یک نفر تنهای تنهاست
یک نفر می رقصد
یک نفر تو فکر فرداست
توی این دل شب
دختری زیبا روی
می فروشد عفتش را
بهر شهوت بهر پول
توی این دل شب
یک نفر می گشاید پرده ز اسرار کسی
یک نفر می نالد
از غم و درد بی کسی
توی این دل شب
یک نفر بیدار است بر سر بالین بیمار کسی
یک نفر سر مست است
ز عرق خوارگی و بوالهوسی
یک نفر می گرید
یک نفر می خندد
یک نفر می خواند
یک نفر می رقصد
توی این دل شب
یک نفر سر به سجده می برد
روی به درگاه خدا می آرد
سر سجده به خاک می ساید
یک نفر می رود و
یک نفر می آید
توی این دل شب
جایی ضیافتی بر پاست
جایی دگر
یک نفر گشنه و بی آب و غذاست
توی این دل شب
یک نفر به وصال معشوقه ی خویش در می آید
یک نفر هم
ز هجران معشوقه ی خویش
رو به درگاه خدا می نالد
یک نفر باز دوباره متولد می شود
یک نفر می میرد
یک نفر ناکام مُرد
یک نفر کام ز معشوقه خویش می گیرد
خدایا
توی این دل شب
یک نفر دارد دعا می کند و
تو را صدا می کند
رو به درگاه تو می آورد و
خدا خدا می کند
که خدایا دل شب را شب وصال دل ما و دل یار قرار بده
یا هم
این دل شب را
شب هجران من از این روزگار قرار بده

توی این دل شب
بسیار سرّهاست ای عجب
پندها باید گرفت
گر هستی اهل خِرَد






شیمیل ها چه افرادی هستند؟