خشم


خشم

من خشم برگـم زیر بارچکمه ی پاییز. اندوه سبزم لابه لای میله های تنگ تاریکی. لبریزم از خودهای سرگردان و تو در تو. آتشفشان زخم های روح سرگردان. من یک زنم با خشم های خفته در زهدان با دستهای بسته...

من خشم برگـم
زیر بارچکمه ی پاییز.
اندوه سبزم
لابه لای میله های تنگ تاریکی.
لبریزم از خودهای سرگردان و تو در تو.
آتشفشان زخم های روح سرگردان.
من یک زنم
با خشم های خفته در زهدان
با دستهای بسته درتردید.
گاهی دلم فریادمی خواهد
گه گاه طعم تلخ یک قهوه.
کاش این غروب لعنتی می رفت
کاش این سراسرمحض تاریکی
در ناکجای ذهن من می مرد.
آن روزهای شاد
یادش خوش،
پروانه بودم روی یک گل ،روی یک ساقه
یا دستهایم نور می زایید
یاخنده هایم عطرمـی پاشید.
ای کاش خورشیدمـ دوباره زنده برمی گشت.
این روزهای سردپاییزی پرازمرگ است،
باچکمه های وحشت وتردید.
ای کاش خودهایم دوباره
زنده برگردند...
( آتش ) زینب اردمه




من وآهو