آزادی


آزادی

نگاه غمگین، ساقه ی نیلوفری مست، به ناف تنهایی من گره خورده است و من،در این وانفسای غریب در این مرداب مریض پرم، از حجم توخالی زن بودن که یدک می کشد کابوس های بزک کرده با صورتی کبود هرجا، هرکجا...

نگاه غمگین،
ساقه ی نیلوفری مست،
به ناف تنهایی من گره خورده است
و من،در این وانفسای غریب
در این مرداب مریض
پرم، از حجم توخالی زن بودن
که یدک می کشد
کابوس های بزک کرده با صورتی کبود
هرجا،
هرکجا نوای نی لبکی به گوش رسید
سکوت سوزناک زنی است
حیران،به دنبال سه تار شکسته ی فریادش
زنی، که مدام سیب بالا می آورد
از آغاز کلمه
تا غروب بشریت...
وقتی که شبیخون نگاهم
شریان شب را می درد
نوازش مادرانه ی عروسکم
مرا از حجله ی قفس
به حریم امن رویا می برد...
من آن زنی که فراموش کرده است
پرت کند
تمام حواس کهنه اش را
درون چمدان تلنبار شده
و پر پرواز شود
به دوردست های رویایی روشن....
آری
آزادی گاهی،
نام دیگر قفس است
وقتی که پرنده ای با بال های بریده
از آن ور بام می‌افتد...

حدیث عبدلی (یارا حقیقت)




تصاویر | سریع‌ترین 0 تا 100 خودروهای زمین