رَه به جان


رَه به جان

هِل هِله‌ای، هِل هِله؛ این دل و نشناختم قلب زبون گشته را؛ من به عدو باختم هم همه فریادِ جان؛ وِل وله‌ای در نهان زخمه‌ی دل، بین غمان؛ جانی دگر شد عیان جانی رها از گزند؛ وز طلبِ چون و چند عقل در...


هِل هِله‌ای، هِل هِله؛ این دل و نشناختم
قلب زبون گشته را؛ من به عدو باختم

هم همه فریادِ جان؛ وِل وله‌ای در نهان
زخمه‌ی دل، بین غمان؛ جانی دگر شد عیان

جانی رها از گزند؛ وز طلبِ چون و چند
عقل در اوهام و بند؛ عشق ، گشود این کمند

باز بِرَهیدَم ز دل؛ پَر بِکشیدم به عقل
بال و پَرَم را شکست؛ باز به صد، مکر و دلق

عقلَکِ خوش، خط و خال؛ باز به حیلت، گشود
جلوه‌گَه‌ای از امید؛ باز دلِ دل را ربود

ای دلِ خوش ظنِ من؛ تا به کی این خوش‌دلی؟
ره چو بری زین فسون؟ جان به کجا می‌بری؟

یکدمی آرام‌گیر؛ ای دلِ آشوبه سر
یا که ز عقل، راه جو؛ یا که به جان ره بِبَر



شیمیل ها چه افرادی هستند؟