تقدیر
روزگاری آرزوهای فراوان داشتم زندگی را قابل تغییر می پنداشتم غرق در رویای شیرین و خوش آینده ام بذر میپاشیدم و ، یاقوت برمیداشتم آنچنان برنامه میچیدم برای روزها مطمئن بودم به آن چیزی که در سر...
روزگاری آرزوهای فراوان داشتم
زندگی را قابل تغییر می پنداشتم
غرق در رویای شیرین و خوش آینده ام
بذر میپاشیدم و ، یاقوت برمیداشتم
آنچنان برنامه میچیدم برای روزها
مطمئن بودم به آن چیزی که در سر داشتم
فکر میکردم اگر بر کوششم افزون کنم
میرسم روزی به جایی که لیاقت داشتم
اشتیاقم سال ها از من جلوتر میدوید
میدویدم پشت او تا پای رفتن داشتم
از خدا پنهان که نیست ، پنهان نماند بر شما
راستش یک گوشه چشمی هم به شاهی داشتم
ناگهان تقدیر با طوفان یاُس آمد پدید
کشت در من آرزو و هر چه در دل داشتم
بیمروت آنچنان با طعنه بر من زخم زد
فکر میکردم کجا از مال غیر برداشتم
درد جوری بر وجود خسته ام سنگین نشست
که شکست انگیزه هایی که به دنیا داشتم
چون شکایت بردم از چرخ فلک پیش خدا
او سکوتی کرد و من هم انتظارش داشتم
گفتم ای رب من توکل داشتم بر قدرتت
گفت قدرت جای خود من بر تو حکمت داشتم
دیدم او پروردگار است و منم که عبد او
جمله کوته کردم اما حرف خیلی داشتم
زندگی را قابل تغییر می پنداشتم
غرق در رویای شیرین و خوش آینده ام
بذر میپاشیدم و ، یاقوت برمیداشتم
آنچنان برنامه میچیدم برای روزها
مطمئن بودم به آن چیزی که در سر داشتم
فکر میکردم اگر بر کوششم افزون کنم
میرسم روزی به جایی که لیاقت داشتم
اشتیاقم سال ها از من جلوتر میدوید
میدویدم پشت او تا پای رفتن داشتم
از خدا پنهان که نیست ، پنهان نماند بر شما
راستش یک گوشه چشمی هم به شاهی داشتم
ناگهان تقدیر با طوفان یاُس آمد پدید
کشت در من آرزو و هر چه در دل داشتم
بیمروت آنچنان با طعنه بر من زخم زد
فکر میکردم کجا از مال غیر برداشتم
درد جوری بر وجود خسته ام سنگین نشست
که شکست انگیزه هایی که به دنیا داشتم
چون شکایت بردم از چرخ فلک پیش خدا
او سکوتی کرد و من هم انتظارش داشتم
گفتم ای رب من توکل داشتم بر قدرتت
گفت قدرت جای خود من بر تو حکمت داشتم
دیدم او پروردگار است و منم که عبد او
جمله کوته کردم اما حرف خیلی داشتم