رهایی


رهایی

تنِ عریانِ باغ از ترس می لرزید و خون بر پیکرش آرام می لغزید هر آنکس را که فانوسی به دستش بود هیولایِ (سیاهی)، ناگهان بلعید شرف در کوچه ی تاریکِ نامردی به شلّیکِ جنون در خونِ خود غلتید صداقت در غل و...

تنِ عریانِ باغ از ترس می لرزید
و خون بر پیکرش آرام می لغزید

هر آنکس را که فانوسی به دستش بود
هیولایِ (سیاهی)، ناگهان بلعید

شرف در کوچه ی تاریکِ نامردی
به شلّیکِ جنون در خونِ خود غلتید

صداقت در غل و زنجیر تحت الحفظ
به جایی دور و نامعلوم شد تبعید

ترور شد پیشِ چشمِ مردمان غیرت
و کم کم نعشِ پاکش بر زمین گندید

جهالت پرده ای انداخت بر خورشید
کشید اطرافِ آن دیواری از تهدید

به دستورِ تحجّر چرخِ ساعتها
خلافِ گردشِ معمولِ خود چرخید

تمامِ میوه هایِ باغِ باور را
تبه کرد آفتِ طوفانیِ تردید

شکوهی بیکران را نفرت آتش زد
میانِ دودِ باقیمانده اش رقصید

صدایِ گریه ای در شب طنین افکند
که از پژواکِ آن دیوِ ستم ترسید

در اعماقِ شبی از جنسِ آگاهی
(سحر) زایید و نامش را نهاد (امّید)


حمید گیوه چیان

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فیلم آغوش های ممنوعه بازیگران در فیلم ها و سریال های ایرانی!