نظرگاه
هیچکس مثل درختان بهار دلخوش نیست آنچنان ذوق شکفتن دارند، شاخه روی شاخه میآرند، گویی هیچ نمیدانند چندی بعد پاییز است به گمانم گربهی کوچهی ما به اندازهی من افسردهست بارها دیدهاماش...
هیچکس مثل درختان بهار دلخوش نیست
آنچنان ذوق شکفتن دارند،
شاخه روی شاخه میآرند،
گویی هیچ نمیدانند چندی بعد پاییز است
به گمانم گربهی کوچهی ما به اندازهی من افسردهست
بارها دیدهاماش پرسهزنان
هیچ از من طلبِ رزق نکرد
سگ همسایه هم هر شب نالهاش از تنهاییست
هر بار از کنار در آن خانه گذشتم التماسم میکرد
من به حال همه آگاهم
همه را میفهمم
من صدای ضربانِ غم وُ شادی را از فرسنگها میشنوم
در نظرگاه من،
همه چیز دنیا به طرز غریبی پوچ است
که زمان میگذرد تو ولی میمانی
رنگها میمیرند،
رنجها میمانند
در نگاه من،
بین یک مورچه با آدمیان فرقی نیست
پس چرا کوه به دوشم قاضی؟
من به یک دانهی گندم راضی
آنچنان ذوق شکفتن دارند،
شاخه روی شاخه میآرند،
گویی هیچ نمیدانند چندی بعد پاییز است
به گمانم گربهی کوچهی ما به اندازهی من افسردهست
بارها دیدهاماش پرسهزنان
هیچ از من طلبِ رزق نکرد
سگ همسایه هم هر شب نالهاش از تنهاییست
هر بار از کنار در آن خانه گذشتم التماسم میکرد
من به حال همه آگاهم
همه را میفهمم
من صدای ضربانِ غم وُ شادی را از فرسنگها میشنوم
در نظرگاه من،
همه چیز دنیا به طرز غریبی پوچ است
که زمان میگذرد تو ولی میمانی
رنگها میمیرند،
رنجها میمانند
در نگاه من،
بین یک مورچه با آدمیان فرقی نیست
پس چرا کوه به دوشم قاضی؟
من به یک دانهی گندم راضی