پاییز پس از تابستان


پاییز پس از تابستان

او کجاها ماندست که چنین سرد شده قلب در بینِ بدن دست ها بهر چه است؟ که چنین میلرزند و چرا دور سرم وهم ها میچرخند؟ از میان خواهم بُرد رد پایِ فرو رفته در اندامم را و به او خواهم گفت ز چه هرگز این...

او کجاها ماندست
که چنین سرد شده
قلب در بینِ بدن
دست ها بهر چه است؟
که چنین میلرزند
و چرا دور سرم
وهم ها میچرخند؟
از میان خواهم بُرد
رد پایِ فرو رفته در اندامم را
و به او خواهم گفت
ز چه هرگز این راه
به قدمهایِ پر از ترس نمیخندد هیچ؟
سالهاست این دنیا
حسِ بوییدن نیلوفر را
ز پرستو بِرُبودست ولی
باز او در سَفر است
من به تغییر زمان
و به پاییز پس از تابستان
همه سال تنم آغشتست
کوله پر از ایمان
روی دوشم اما
همه راه دلم آشفتست
به دیارش دیگر
نتوان رفتن کرد
پس کجاها باید، زندگی را سر کرد؟
این همه اجبار است
همه اش بی مهری
و من اما دیگر
به همه دورو برم خیره شدن تکرار است
هم ترک هیچ نماندست ز چشمم پنهان
هم نشانِ تار را
هر مگس هر بار که پُرسَد، دانم
این جهان بی جهت است
من به او راه نشان خواهم داد
گَه به اوجِ کوهی
گَه به اعماقِ چاه
مثل این شبها که
خبری نیست زِ ماه
روزها شب گشتند
شب کجاست پایانش؟
زیر پاها سرباز
شاه پاک دامانش

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


قدردانی حماس از مواضع شجاعانه یمنی‌ها