سینهٔ جوشان
تا سینهام از آتش جوشیده نخواهد شد یک شعر از این دیوان زاییده نخواهد شد جان میبُرم از بَر لیک، از دلبر و دل هرگز کاین بندِ اَبَدْ پِیما، بُبْریده نخواهد شد (بَر: سینه، مجاز از تن) آن کاخِ ولا کان...
تا سینهام از آتش جوشیده نخواهد شد
یک شعر از این دیوان زاییده نخواهد شد
جان میبُرم از بَر لیک، از دلبر و دل هرگز
کاین بندِ اَبَدْ پِیما، بُبْریده نخواهد شد
(بَر: سینه، مجاز از تن)
آن کاخِ ولا کان را بنیاد از ایثار است
از زلزلهٔ تردید لرزیده نخواهد شد
این موجِ بلا خواهم تا بشکنمش از بین
تا کی دمِ این طوفان برچیده نخواهد شد؟
چون قایقک از رویِ امواج نخواهم راند
بشکافمش و جانم جنبیده نخواهد شد
لاغرترم از دیروز، هم بیشترم پُر سوز
کاهم ز تن اما جان کاهیده نخواهد شد
ای زاهد و ای دهری، با صد جدل و دعوی
این پردهٔ صد لایه، بِدْریده نخواهد شد
(دهری: مادهگرا، بیدین)
تا کی غمِ در سینه، تا کی کدر از کینه؟
رندانه که از اغیار رنجیده نخواهد شد
گر دیدنِ خود خواهی، با دیدهٔ سر مَنْگَر
کان جان که دَرَت بیند، خود دیده نخواهد شد
ای جان و سَرِ صادق، نیرو ز برِ صادق
چون چشم ترِ صادق، خشکیده نخواهد شد
یک شعر از این دیوان زاییده نخواهد شد
جان میبُرم از بَر لیک، از دلبر و دل هرگز
کاین بندِ اَبَدْ پِیما، بُبْریده نخواهد شد
(بَر: سینه، مجاز از تن)
آن کاخِ ولا کان را بنیاد از ایثار است
از زلزلهٔ تردید لرزیده نخواهد شد
این موجِ بلا خواهم تا بشکنمش از بین
تا کی دمِ این طوفان برچیده نخواهد شد؟
چون قایقک از رویِ امواج نخواهم راند
بشکافمش و جانم جنبیده نخواهد شد
لاغرترم از دیروز، هم بیشترم پُر سوز
کاهم ز تن اما جان کاهیده نخواهد شد
ای زاهد و ای دهری، با صد جدل و دعوی
این پردهٔ صد لایه، بِدْریده نخواهد شد
(دهری: مادهگرا، بیدین)
تا کی غمِ در سینه، تا کی کدر از کینه؟
رندانه که از اغیار رنجیده نخواهد شد
گر دیدنِ خود خواهی، با دیدهٔ سر مَنْگَر
کان جان که دَرَت بیند، خود دیده نخواهد شد
ای جان و سَرِ صادق، نیرو ز برِ صادق
چون چشم ترِ صادق، خشکیده نخواهد شد