(584)
یک عمرتراگفتم،مشتاق به دیدارم دیر آمده ای جانا،بینی که گرفتارم بس صبرنمودم من،عمرم به سرآمدیار احضارشدم دیگر،من قصدِسفر دارم دربینِ رقیبانت،من دل به تو بسپردم باآن همه شیدایی ،آخرنشدی یارم هرشب...
یک عمرتراگفتم،مشتاق به دیدارم
دیر آمده ای جانا،بینی که گرفتارم
بس صبرنمودم من،عمرم به سرآمدیار
احضارشدم دیگر،من قصدِسفر
دارم
دربینِ رقیبانت،من دل به تو
بسپردم
باآن همه شیدایی ،آخرنشدی یارم
هرشب که بیادت من،نالان شده ام تاصبح
کی یک نظری کردی،بردیده ی خونبارم
گفتم که تو باز آیی،از بهرِ پرستاری
من منتظرت بودم،بااین تنِ بیمارم
هنگامِ گرفتاری ، دلبر تو کجابودی
از جورِ زمان ای مه، نیلی شده رخسارم
بر گرد برو جانا،در پیشِ رقیبانم
ازمن تودگر بگذر،ای یارِستمکارم
احوالِ(خزان)بنگر،افتاده ز پا از غم
دیگر ز تو دل کندم،بس کرده ای
آزارم