راز عشق


راز عشق

تو را دوست دارم ولی جرات گفتن این عشق را ندارم تو را دوست دارم و از دور به تماشایت می ایستم می خواهم لمست کنم اما نمی توانم می خواهم طعم لب هایت را بچشم اما نمی توانم دوستت دارم و این غمگین ترین سر...

تو را دوست دارم ولی جرات گفتن این عشق را ندارم
تو را دوست دارم و از دور به تماشایت می ایستم
می خواهم لمست کنم اما نمی توانم
می خواهم طعم لب هایت را بچشم اما نمی توانم
دوستت دارم و این غمگین ترین سر میان من و پروردگارم است
می خواهمت ولی توان گفتنش را ندارم
وقتی می بینمت دست و پایم همچو زمستان یخ زده و صدایم از سوز عشقت می لرزد
دوست دارم در دریای چشمانت غرق شوم و زمان در همان لحظه بایستد
وای که تو چه شیرینی برای من
آن لبخندت چه لطیف قلبم را نوازش می کند
تو را که می بینم می خواهم گم شوم در آغوشت در عطر تنی که نمی دانم چگونه است
دل ز دستم بردی ولی افسوس
ترس دارم از گفتن این عشق بی مهابانه ام
چه سخت است که ندانی حس و حالم را
از آن سخت تر نمی دانم حس و حالت را
که تو نیز مر دوست خواهی داشت؟
تا بگویم با غزل و رباعی حال دلم را

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


خودتان می‌توانید در سفرهای خانوادگی گیر و گرفت خودرو را رفع کنید