به نام خداوند عید آفرین
خداوند نوروز و آئین و دین
خداوند شادی و عید سعید
خدایی که هستی از او شد پدید
به نام خداوند خورشید و ماه
خداوند ناهید و صبحِ پگاه
خدای زمین و خدای زمان
خداوند روزی ده بی کران
خداوند آب و خداوند نان
خداوند دندان و هم جسم و جان
فرستندۀ احمد ص خوش زبان
خداوند تبیان و نور و بیان
خداوند سبزه، خدای بهار
که هستی ز فیضش شده ماندگار
جفای زمستان بشوید به ناز
کند روز و شب را بسی دلنواز
کند سبزه در سبزه دشت و دمن
درختان بپوشد ز نو پیرهن
معطر کند در مه فرودین
گلستان و بستان و هر سرزمین
روان می کند چشمه از کوهسار
برد سوز و سرما بیارد بهار
به رقص نسیم و به باد صبا
جهانبان جهان را کند با صفا
کند سقفِ نو آسمان را رفیع
ز کهنه، جهانی برآرد بدیع
کند لاجوردی بلند آسمان
به شور آورد جمله پیر و جوان
بجوش آورد خون درون گیاه
درختان کند بهر مرغان پناه
شکوفا کند گل به دشت و دمن
کند شاد و خندان همه مرد و زن
چو سر سبز و خرم کند روزگار
نماند ز غم ها دگر یادگار
قناری بخواند به هر شاخسار
شود دل هوا خواه گشت و گذار
گل و بلبل و سوسن و یاسمن
شود صحنه آرای باغ و چمن
بنفشه بروید لب چشمه سار
پر از می کند جام لاله بهار
شود غرق لاله، همیشه بهار
زمین و زمان پر ز نقش و نگار
برقصند پروانه های قشنگ
قناری بخواند در آن بی درنگ
جوانه بروید به هر شاخسار
رباید ز کف دیده و اختیار
نشیند بر این سفره پیر و جوان
بر این خوان گستردۀ رایگان
شده در ضمیر درختان نهان
گهرهای بی تا و بس بیکران
سرِ دار آویز گردد اثر
ضمیر درختان، همه بار و بر
کند فضل خود را بدین سان عیان
خداوند دادار و بس مهربان
ببارد گهرها ز ابر سپید
بشوید همه سبز برگان بید
هوا تازه گردد به نوروز و عید
فضا جان دهد بهر دیدار و دید
همه شاد و خندان و چاووش فر
رساند به گوش جهان این خبر
شده روز نوروز و عید سعید
به آفاق و انفس سپیده دمید
مبارک بود روز نوروز پاک
جهان تازه گشته و از آن زنده خاک
به دیدار یاران شتابان برو
سلامی دوباره در این سال نو
عیادت بکن مردم تیره روز
ز دلهای آنان زدا رنج و سوز
ستایش بکن زین سبب کردگار
که توفیق خدمت به تو داده یار
مشو غره از مال و مکنت عزیز
ز خود خواهی و خود پسندی گریز
بده مژدگانی که آمد بهار
به سر سبزی و قامتی استوار
چه سر سبز و خوش قامت و با وقار
درخت سپیدار و بید و چنار
تر و تازه گشته به امر نگار
تو گویی طبیعت شده بی قرار
شکوفه زند سبزۀ بی شمار
دگرگون کند جمله لیل و النهار
تو هم بی قراری کن و رو به دشت
که وقت نشاط است و شور است و گشت
ز گوشه نشینی حذر کن عزیز
ز پژمردگی وز کژی ها گریز
بزن دل به دریا، سفر کن سفر
ز رنج و ز غمها بسی کن حذر
سفر کن به باغ و لب جویبار
بشین با عزیزان چو باشد بهار
پیام من این نیست، از یار هست
پیام خداوند دادار هست
بپا خیز و شاداب کن زندگی
تر و تازه کن خود به زیبندگی
خرامان به بستان رو ای سرو ناز
به چنگ و چغانه، نی انبان و ساز
بکن شادی و شادمانی فروز
که دنیا نیارزد به یک نیمروز
شعر: دکتر محمد علی ناجی راد
پنجشنبه 10 فروردین 1396
اسلام آباد _ پاکستان