هر دم بسوزانی فلک این آشیان را ؟!
در ما نمی بینی مگر درد نهان را
با عشوه های عاشقان داری صبوری
یاری بکن ای مهربان ، این بی نشان را
سرتا به پا با واژه ها در گیر و دارم
موزون کن ای آرام جان ساز بیان را
دلگیرم از خلق جهان و بسته بالم
شیرین کن احوال و بده بر ما امان را
پرهای شعرم بسته در زنجیر اندوه ست
با رحمت خود ، باز کن قفل زبان را
در ما نمی بینی مگر درد نهان را
با عشوه های عاشقان داری صبوری
یاری بکن ای مهربان ، این بی نشان را
سرتا به پا با واژه ها در گیر و دارم
موزون کن ای آرام جان ساز بیان را
دلگیرم از خلق جهان و بسته بالم
شیرین کن احوال و بده بر ما امان را
پرهای شعرم بسته در زنجیر اندوه ست
با رحمت خود ، باز کن قفل زبان را