تمام عمر را در حوزه ى دل امتحان دادم
درختى خشک را با نیت خرما تکان دادم
به هر دردى که جا خوش کرد در قلبم، نتوپیدم
تبسم کردم و راه خروجش را نشان دادم
نه در بن بست، ماتِ سینه ی دیوارها ماندم
نه تقدیرِ مسیرم را به دست کاروان دادم...
نمى خواهم که سردارِ سپاه نفرتم باشم
نشستم تا بگیرد عشق، از دستِ جهان، دادم
نفس یارى نکرد اما مقدس بود آوازم
که از اعماق چاهى رفت تا هفت آسمان، دادم
اگر درهاى دوزخ باز شد تا خانه ام باشد
ملالى نیست.دست دل "مفاتیح الجنان" دادم
جهان مابین عشق و عقل و دین تا در تقلا بود
خوش و سرمست، عقل و دین و دل را همزمان دادم
چو اسپندى که در محراب آتشگاه مى رقصد
دلم را تا شکفتن بردم و رقصنده،
جان دادم...
درختى خشک را با نیت خرما تکان دادم
به هر دردى که جا خوش کرد در قلبم، نتوپیدم
تبسم کردم و راه خروجش را نشان دادم
نه در بن بست، ماتِ سینه ی دیوارها ماندم
نه تقدیرِ مسیرم را به دست کاروان دادم...
نمى خواهم که سردارِ سپاه نفرتم باشم
نشستم تا بگیرد عشق، از دستِ جهان، دادم
نفس یارى نکرد اما مقدس بود آوازم
که از اعماق چاهى رفت تا هفت آسمان، دادم
اگر درهاى دوزخ باز شد تا خانه ام باشد
ملالى نیست.دست دل "مفاتیح الجنان" دادم
جهان مابین عشق و عقل و دین تا در تقلا بود
خوش و سرمست، عقل و دین و دل را همزمان دادم
چو اسپندى که در محراب آتشگاه مى رقصد
دلم را تا شکفتن بردم و رقصنده،
جان دادم...