این برگ و گربه خانه زادند .نزن
سنگی که شکست و کوبد اندام بدن
امید چو نان تازه ای میماند
بی زحمت و راحت ان نیانداز دهن
درخانه ی دل که دوست مستاجر نیست
ازیار گرفتار نگیرید رهن
,,..,.,.,,..,
رنجی که شود لبریز پوشاند دلم
میسوخت بدونه اب, افکار چمن
این خانه ی ذهن رو به ویران شدنست
با پتک جفا حصار باقی رو بزن
چون زندگیم به تار مویی بندست
ارایش زندگی و از ته تو بکن
جانم که به تنگ امد از گربه و برگ
از گربه گزر و برگ را دور فکن
فاطمه گودرزی
سنگی که شکست و کوبد اندام بدن
امید چو نان تازه ای میماند
بی زحمت و راحت ان نیانداز دهن
درخانه ی دل که دوست مستاجر نیست
ازیار گرفتار نگیرید رهن
,,..,.,.,,..,
رنجی که شود لبریز پوشاند دلم
میسوخت بدونه اب, افکار چمن
این خانه ی ذهن رو به ویران شدنست
با پتک جفا حصار باقی رو بزن
چون زندگیم به تار مویی بندست
ارایش زندگی و از ته تو بکن
جانم که به تنگ امد از گربه و برگ
از گربه گزر و برگ را دور فکن
فاطمه گودرزی