ایستگاه دلنوشته (29)


ایستگاه دلنوشته (29)

گفت: حالت چطوره؟ گفتم: اِی...زنده ایم از بی کفنی! گفت: خیالت نباشه... کفن آوردم پارچه ی اعلا... طواف شده ی کربلاس! برات تخفیف میدم... مونده بودم حیرون! اینکه شغلش عطاری بود بماند...! اومده بود حالموشاعر:عبدالمجید حیاتی

گفت: حالت چطوره؟
گفتم: اِی...زنده ایم از بی کفنی!
گفت: خیالت نباشه...
کفن آوردم پارچه ی اعلا...
طواف شده ی کربلاس!
برات تخفیف میدم...
مونده بودم حیرون!
اینکه شغلش عطاری بود بماند...!
اومده بود حالمو بپرسه یا حالمو بگیره؟!

*******

این روزا
اجاره ی قبر تو قبرستون
گرون تر از خریدِ خونه اس!
بمونیم یه مصیبته...!
بریم یه مکافات...!
حالا هر جوری هست موندیم!
اما اگه نخوایم بریم
کیو باید ببینیم؟!

*******

روزی که اومدیم به زمین
قرار بود
تو یه نمایشِ آسمونی
بازیگرِ نقشِ خودمون باشیم!
اما یهو پروژکتور صحنه ی خلقت
- ترکید -
چشم که باز کردیم
دیدیم که شدیم
بازیچه ی دستِ دیگرون!
کارگردانِ بیچاره هم
انگشت حیرت به دهن
یه گوشه ی آسمون نشسته و
منتظرِ بازگشت روشنِِ بازیچه هاس
به صحنه ی تاریکِ بازیگری....!!!



(م - ح - فریاد)
پائیز نود و هشت

ایستگاه دلنوشته (29)
این سروده به همراه فایل صوتی می باشد جهت شنیدن این فایل بر روی دکمه پخش کلیک کنید یا برای دانلود اینجا کلیک نمائید.

منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ناگفته‌هایی درباره سهم کشورمان از یک میدان گازی در شمال خلیج‌فارس