گر چه هنوزم چو گلی سر سبزم
ولی عاشق شدن من همیشه چو فصل خزان است...
تا بخاهم شکوفه عشق را بگیرم افسوس فصل خزان تمام است!
گر ناله کنم از این درد ز کوه ریشه تمام بوته هایش به باد فنا هست!
که افسوسا عمر من تباهست!
از یک طرف همه در کف خرمن گیسوی من و رخسارم انگشت بریدند!
گویا که زیبای روی تا کنون ندیدند!
آنچنان پرده حیا را غی کردند و دریدند!که گویا مرا در کسوت یوسف پاک سرشت دیدند!
ولی عاشق شدن من همیشه چو فصل خزان است...
تا بخاهم شکوفه عشق را بگیرم افسوس فصل خزان تمام است!
گر ناله کنم از این درد ز کوه ریشه تمام بوته هایش به باد فنا هست!
که افسوسا عمر من تباهست!
از یک طرف همه در کف خرمن گیسوی من و رخسارم انگشت بریدند!
گویا که زیبای روی تا کنون ندیدند!
آنچنان پرده حیا را غی کردند و دریدند!که گویا مرا در کسوت یوسف پاک سرشت دیدند!