در کمینِ دل نشسته آن دو چَشمِ مستِ تو
کِی ، کجا دیده جهان عشوه کند صیّادی !؟
تا نگاهم دوختم بر چَشمِ مستِ آن صنم
گفت از این بتکده بیرون بِنِه جان ، آزادی
دوزخ و عرشِ برینم همه یکجا دیدم
تا که روشن شد از او چَشمِ چنین فرهادی
گفتم از آهِ جگر سوز و به پیش آمد و گفت
مژده باشد ، که به دامِ مهرِ ما افتادی
عشوهٔ پیدا و پنهان بوسه هایِ دلفریب
جانِ مستم بِسِتاند ، اے مَها امدادی
سعیده تفضّلی نیک
باران
کِی ، کجا دیده جهان عشوه کند صیّادی !؟
تا نگاهم دوختم بر چَشمِ مستِ آن صنم
گفت از این بتکده بیرون بِنِه جان ، آزادی
دوزخ و عرشِ برینم همه یکجا دیدم
تا که روشن شد از او چَشمِ چنین فرهادی
گفتم از آهِ جگر سوز و به پیش آمد و گفت
مژده باشد ، که به دامِ مهرِ ما افتادی
عشوهٔ پیدا و پنهان بوسه هایِ دلفریب
جانِ مستم بِسِتاند ، اے مَها امدادی
سعیده تفضّلی نیک
باران