آن روزهای رفته


آن روزهای رفته

آن روزهای رفته-آبدانان.بهمن هفتاد و نه دل خسته  از  اسارت ، تن زخمیِ زمانه در جان طنینِ غربت ،  دل تنگ بوی خانه در سر مرا خیالی ، می برد  تا به کوچه در دل  مرا هوایی ، پر شور و کود کانه دل میشاعر:مهدی عبداللهی

آن روزهای رفته-آبدانان.بهمن هفتاد و نه
دل خسته از اسارت ، تن زخمیِ زمانه
در جان طنینِ غربت ، دل تنگ بوی خانه
در سر مرا خیالی ، می برد تا به کوچه
در دل مرا هوایی ، پر شور و کود کانه
دل می کشد بر آتش ، سر می نهد به ماتم
هریک به شوروشوقی، هر دم به یک بهانه
تردید در دل من ، می گفت تا که برگرد
در دل امید اما ، میبرد سوی خانه
پر بسته در اسارت ، باید که پر گشودن
دل خسته از غریبی ، باید به آشیانه
گشتیم و باز گشتیم ، با کوله بار امید
هر آن به یاد و نامی ،جاری به لب ترانه
ای کاش قصه ها را ، تنها کتاب میگفت
ای کاش هر چه دیـدم ، پندار یا گمانه
من ناگزیرِ آتش ، او در گریزِ از من
هر یک به یک زبانی ، در جان هم زبانه
گشتیم و باز گشتیم ، امّا دریغ و دردا
دوران نه دورهٔ ما ، با ما نه این زمانه
این شهر،شهر من نه!؟،محنت سرای ماتم
این رود گر چه جاری ،اما نه رود خـانه
این جاده های حسرت،این عابران خسته
بر جان هر چه اینجا ، ماتم نموده لانه
این کوچه؛ کوچه من ، اما غریبه بامن
از من نه یاد و نامی ، دردا ز یک نشانه
این کوچه های خالی،این خانه های خاموش
تاریک ؛ روز روشن ، چون ظلمت شبانه
گویا که پردهٔ غم ، اینجا کشیده باشند
این شهر خشک و خالی،از شور مردمانه
یا که سَویرِ غربت ، بر ما گذشته باشد
وز ما هوای غربت ، بر هر کران روانه
شاید که بذر ماتم ، پاشیده در دل ما
اوضاع ؛ نابسامان ، احوال ؛غمگـنـانه
ازمن نه کس سوالی،ازمن نه کس سراغی
خشکــیده بر لبِ من ، دنیـایی از ترانه
در دل مرا نه دیگر ، امید و شور و شوقی
دیگر مرا نه در سر ، خواب و خیال خانه
از آنچه رفته بر ما ، آتش به پا کن ای دل
ای اشک همرهی کن ، با سوز دل؛ شبانه
دلخسته هم چو کارون،لب تشنه هم چو هامون
صدها اَرَس پُر از خون،از چشم من روانه
ای سر بیا و شوری ، در شهر قصه پا کن
شاید بخیزد از ما ، شهری اَزین میانه
درد است وبیقراری،آه است و سینه سوزی
آه از من آتش از تو ، تا سر کشد زبانه
هر آنچه رفته بر ما ، از ماست ای دریغا
تقدیر و بخت و طالع ، حرفیست عامیانه
این قصه ؛ قصهٔ ما ، تاریک و تلخ آری
تازی چه کرد با ما ، با جور تازیانه
تا چند خواب غفلت ، تا چند سر سپاری
تا چند نام تازی ، بر هر گذر نشانه
یارب روا نباشد ، در سرزمین یوزان
کرکس به جای شاهین ، خاقان آشیانه
باید کـه بازخیــزیم، باید کـه بازخیـــزیم
شاید به مهـــر ؛مانی،برخیــزد از میـــانه
مهدی عبداللهی.آبدانان.بهمن ۷۹

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


سانسور تصویر غلامرضا تختی در بنرهای شهرداری تهران/ عکس