خاکسترِ خورشید


خاکسترِ خورشید

جان داده ای بر خاک باران خورده ی جانم آیینه ها خالی ترند از مسحِ دستانم تقدیر یا تشویش! مبهوتم در این دنیا من آمدم؟ یا می روم ؟ چیزی نمی دانم! بالی ندارم تا گشایم رو به درگاهت افسوس ، من بیشاعر:وحید جوادی دافساری

جان داده ای بر خاک باران خورده ی جانم
آیینه ها خالی ترند از مسحِ دستانم
تقدیر یا تشویش! مبهوتم در این دنیا
من آمدم؟ یا می روم ؟ چیزی نمی دانم!
بالی ندارم تا گشایم رو به درگاهت
افسوس ، من بی اعتقادی سست ایمانم!
بر آستانت می کشم آهی ز تنهایی
از آستانت می کشی دستی به دستانم
سوزانده ای خورشید را در التهابی سرد!
خاکستر خورشید میریزد به مژگانم.
می بارد از ابرِ دلت بر خاک ِ من ، تقدیر
جان داده ای بر خاکِ باران خورده ی جانم...
و.ج.د ۱۷شهریور ۹۷

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


اگر سود سهام عدالت دریافت نمی‌کنید بخوانید