دررهت هستم که بشناسم ترا
اوج عشقم را نمایم برملا
شرمسارم عاجزم من دررهت
چون که هستم بنده ای پوراز خطا
گر کنی بر من نظر ای دلبرم
جان دهم من دررهت ای دلربا
مست عشقم کن مرا تا زنده ام
بادهای از معرفت نوشان مرا
گر نمایی یاوری معبود من
می شوم از هر بلایی من رها
دل سپردم در رهت من از عزل
می پرستم من ترا تا انتها
آرزو دارد نسیمت یاربا
تا نگردی لحظه ای از من جدا
اوج عشقم را نمایم برملا
شرمسارم عاجزم من دررهت
چون که هستم بنده ای پوراز خطا
گر کنی بر من نظر ای دلبرم
جان دهم من دررهت ای دلربا
مست عشقم کن مرا تا زنده ام
بادهای از معرفت نوشان مرا
گر نمایی یاوری معبود من
می شوم از هر بلایی من رها
دل سپردم در رهت من از عزل
می پرستم من ترا تا انتها
آرزو دارد نسیمت یاربا
تا نگردی لحظه ای از من جدا