خسته ام از هرچه بود و هرچه هست
خسته از قلبی که پیدرپی شکست
خسته از رنجی که نامش زندگیست
پای تا سر حسرت و شرمندگیست
خسته ام از این نقاب خندهام
بس که پشت خندهها جان کندهام
خستهام از ایستادن همچو کوه
از غم دنیا به جان آمد ستوه
خسته و از دست دل ، آزردهام
من به نام عشق خنجر خوردهام
خسته از رنگ و ریا و عشق ناب
خسته از دنیای پوشالی، سراب
خستهام از این دل غمدیدهام
بس که مثل ابرها باریده ام
خستهام از روز و شبهای سیاه
خسته از عمری که بی او شد
خسته ام از جایجای این جهان
از همین باران تند بی امان
خسته از گلها و از رنگین کمان
از بهاران ، فصل بی رحم خزان
خستهام از جان که در بند تن است
یوغ اینسان زندگی برگردن است
خستهام وین خستگی انصاف نیست
من پرستویم ، مسیرم قاف نیست
خواب میخواهم پس از این خستگی
تا ابد ، فارغ ز هر وابستگی
پر بگیرد چون پرستوها دلم
کاش گردد آسمان ها منزلم
پرستو نادری
۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۷
خسته از قلبی که پیدرپی شکست
خسته از رنجی که نامش زندگیست
پای تا سر حسرت و شرمندگیست
خسته ام از این نقاب خندهام
بس که پشت خندهها جان کندهام
خستهام از ایستادن همچو کوه
از غم دنیا به جان آمد ستوه
خسته و از دست دل ، آزردهام
من به نام عشق خنجر خوردهام
خسته از رنگ و ریا و عشق ناب
خسته از دنیای پوشالی، سراب
خستهام از این دل غمدیدهام
بس که مثل ابرها باریده ام
خستهام از روز و شبهای سیاه
خسته از عمری که بی او شد
خسته ام از جایجای این جهان
از همین باران تند بی امان
خسته از گلها و از رنگین کمان
از بهاران ، فصل بی رحم خزان
خستهام از جان که در بند تن است
یوغ اینسان زندگی برگردن است
خستهام وین خستگی انصاف نیست
من پرستویم ، مسیرم قاف نیست
خواب میخواهم پس از این خستگی
تا ابد ، فارغ ز هر وابستگی
پر بگیرد چون پرستوها دلم
کاش گردد آسمان ها منزلم
پرستو نادری
۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۷