.
تا بهارِ شعرِ من، معشوقه ی پائیز شد
چنگ و دندانِ غمش هرشب برایم تیز شد!!
مثلِ یک طفلِ یتیم آغوش می خواهد دلم
دیر فهمیدم که بانو، دایه ی تبعیض شد!!
واژه ها تلخند بی تو، هرکلامم خودکشی...
حسِ من دراین غزل شاید که حلق آویز شد
بی تو پائیزی ترین پائیز سهمم میشود...
سهم من از بودنت، شوقی کم و ناچیز شد
جرعه ای ازمن بجامانده ست در جامِ دلت
دردلم عشقت ولی، ازچشم من سر ریز شد!
«شمس چشمانت مرا» دیوانهی این بیت کرد
تا دلِ تنهای من، آواره ی تبریز شد!!
بامن از رفتن نگو، زخم ست جایش بردلم
تا بهارِ شعرِ من، معشوقه ی پائیز شد!!
.
تا بهارِ شعرِ من، معشوقه ی پائیز شد
چنگ و دندانِ غمش هرشب برایم تیز شد!!
مثلِ یک طفلِ یتیم آغوش می خواهد دلم
دیر فهمیدم که بانو، دایه ی تبعیض شد!!
واژه ها تلخند بی تو، هرکلامم خودکشی...
حسِ من دراین غزل شاید که حلق آویز شد
بی تو پائیزی ترین پائیز سهمم میشود...
سهم من از بودنت، شوقی کم و ناچیز شد
جرعه ای ازمن بجامانده ست در جامِ دلت
دردلم عشقت ولی، ازچشم من سر ریز شد!
«شمس چشمانت مرا» دیوانهی این بیت کرد
تا دلِ تنهای من، آواره ی تبریز شد!!
بامن از رفتن نگو، زخم ست جایش بردلم
تا بهارِ شعرِ من، معشوقه ی پائیز شد!!
.