من آلوده ام
به اندیش
به خیال
من آلوده ام
به زمین
به زمان
آب کرده ام قمقمه ام را
رهسپارم به دیار فغان
عشق را پارو میزنم
تا صلابت افق
و پرده آسمان کنار میزنم
تا تو را بببینم
ای ققنوس خیال
چند گاهی است
چراغی یافته ام به مثال چراغ قصه ها
به کرات پرسیده ام از خود
صیقلش دهم سپاس کند ما را
آری ای گاهداد سپاس
جهان گاه وجدان بفروشد
و گاه چشم سخی
به لطف عناد
ای ققنوس تنهایی
دردها میسازند
نقش هائی که هیچ نگارنده توانش نیست
وغربت خشت هایش را تلنبار می کند
بر دریچه های قلبها
گویی ما همان دستان کوچک دیروزها نیستیم!
به اندیش
به خیال
من آلوده ام
به زمین
به زمان
آب کرده ام قمقمه ام را
رهسپارم به دیار فغان
عشق را پارو میزنم
تا صلابت افق
و پرده آسمان کنار میزنم
تا تو را بببینم
ای ققنوس خیال
چند گاهی است
چراغی یافته ام به مثال چراغ قصه ها
به کرات پرسیده ام از خود
صیقلش دهم سپاس کند ما را
آری ای گاهداد سپاس
جهان گاه وجدان بفروشد
و گاه چشم سخی
به لطف عناد
ای ققنوس تنهایی
دردها میسازند
نقش هائی که هیچ نگارنده توانش نیست
وغربت خشت هایش را تلنبار می کند
بر دریچه های قلبها
گویی ما همان دستان کوچک دیروزها نیستیم!