معرفی کتاب خانه لهستانیها
به کتابخانه روزچین خوش آمدید. امروز با اثری که به تازگی وارد بازار نشر شده همراه شما هستیم. خانه لهستانیها نام کتاب تازه مرجان شیرمحمدی است که به تازگی منتشر شده است. کتاب خانه لهستانیها روایتگر داستان از چشم یک کودک 10 ساله بنام سهراب است که به دور از تکلف و پیچیدگیهای شخصیت انسانهای جا افتاده قصد دریافت ابعاد زندگی شخصیتهای داستان را...
به کتابخانه روزچین خوش آمدید. امروز با اثری که به تازگی وارد بازار نشر شده همراه شما هستیم. خانه لهستانیها نام کتاب تازه مرجان شیرمحمدی است که به تازگی منتشر شده است. کتاب خانه لهستانیها روایتگر داستان از چشم یک کودک ۱۰ ساله بنام سهراب است که به دور از تکلف و پیچیدگیهای شخصیت انسانهای جا افتاده قصد دریافت ابعاد زندگی شخصیتهای داستان را دارد. نویسنده این سبک بیان را به تبع رمان «سرگذشت هکلبریفین» از مارک تواین وام گرفته است و اتفاقات یک خانه را روایت میکند. بیایید با خانه لهستانیها آشنا شویم.
مرجان شیرمحمدی بازیگر و نویسنده ایرانی است که همسرش بهروز افخمی است. از خانم شیرمحمدی تاکنون دو مجموعه داستان با نامهای «بعد از آن شب» و «یک جای امن» به ترتیب در سالهای ۱۳۸۰ و ۸۴ منتشر شده است. همچنین دو فیلم «دیشب باباتو دیدم آیدا»، به کارگردانی رسول صدر عاملی و «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» به کارگردانی بهروز افخمی نیز از داستانهای مرجان شیرمحمدی استفاده کردهاند.
بیایید به کتاب خانه لهستانیها نگاهی بیندازیم. این کتاب این گونه آغاز میشود: «همه مستأجرهای خانهای که ما توش زندگی میکردیم مثل ما ندار بودند، ولی دستکم بیشترشان یک مرد داشتند. توی آن خانه، مادر من بود که شوهر نداشت و خالهپری. مادام و نصیبهخانم و بانو هم که پیر بودند. بقیهی زنها شوهر داشتند، یعنی بهجتخانم، ثروت خانم که برعکسِ اسمش فقیر بود و مریم خانم، مادرِ مسعود و محمد که ما بهش میگفتیم ممل و عزتخانم که برعکس اسمش عزتی نداشت و مدام از شوهرش کتک میخورد و همدم خانم. همدم خانم هم از شوهرش کتک میخورد. قاسمآقا شوهرِ همدم خانم توی یک سلمانی کار میکرد و بعضی جمعهها اگر هوا خوب بود، توی حیاط، موهای مردهای خانه و ما بچهها را کوتاه میکرد. مرد بدی نبود، ولی دستِ بزن داشت»
تم اصلی کتاب را شاید در این تز روانشناسانه خلاصه کرد که بسیاری از افراد به قصد متفاوت بودن، تصمیماتی را اتخاذ و اعمالی را انجام میدهند تا جلب توجه دیگران را به خود معطوف کنند. این تصمیمهای متفاوت است که البته میتواند یکی از شروط شجاعت قلمداد شود، چرا که بسیاری از افراد ترجیح میدهند تا آسانترین و بیدردسرترین مسیر را در پیش بگیرند و البته اگر راهی را برویم که دیگران رفتهاند در خوشبینانهترین حالت همان نتیجه را میگیریم که دیگران گرفتهاند وگرنه ممکن است بدتر از آن هم اتفاق بیفتد.
البته این شجاعت و گستاخی نباید منکر استفاده از عقل جمعی باشد ولی در جاهایی که هنجارهایی حاکمند که سرنوشت را برای انسانها محتوم و مختوم به تکرار وقایعی که ریشه در گذشتۀ صاحبان عقل جمعی دارند از پیش تعیین شده میدانند، تفاوتها در تصمیمات سر برمیآورند. یعنی تضاد و تخالف بین دو اندیشه که ممکن است یکی نماینده شکیبایی، پذیرش و تمکین و دیگری نماینده ناشکیبا، منکر و شکاک. در این شکاکیت و درضمن روحیه عدم پیروی و تقلید است که نسخههای پیشینیان انکار شده و الگویی نیز برای سایرین برای متفاوت از جماعت زیستن شکل میگیرد.
در بادی امر ممکن است که این قضاوت ابتدایی را داشته باشیم که خانۀ لهستانیها قصد دارد تا از زنها تصویری مظلوم، بیپناه و بی پشتوانه، و از مردان تصویری ظالم، خشن و مستبد به خواننده القا کند. اما باید کمی حوصله کرد، چرا؟
ضمن اینکه رمان در حال تصویرسازی دورهای از تفکر مردم چه زن و چه مرد را انجام میدهد (رمان در دوره پهلوی دوم سیر میکند) بصورت ضمنی نویسنده دنبال این ایده نیز هست که مردهایی که به همسر، مادر، خواهر و دختر خود زور میگویند و حتی دست بزن دارند همانقدر از کمبود اعتماد به نفس رنج میبرند که کتک خوردگان رنج میبرند و راه علاج چنین افرادی صرفا ارتقای اعتماد به نفس هر دو طرف است نه چیز دیگر.
این است راه متفاوتی که شیرمحمدی پیشنهاد میکند. این تصمیم متفاوت گرفتن صرفا در روابط خانوادگی خلاصه نمیشود از عاشق شدن گرفته تا سایر مواردی که نیازمند اخذ تصمیمات جدی هستند، نیازمند بازبینی و تامل مجدد است.
من، تو و او همگی یک باور مهم را برای همیشه کنار بگذاریم و آن ترس است. اما ترس از چی؟ ترس از بازبینی در باورهای خود. به جرات میتوان گفت که این بازبینی برای تمام طیفهای مردم از عامی تا متخصص را شامل میشود.