خار و گل


خار و گل

گفت خاری به گل ای تاج سرم غرق در ناز نشستی به برم من اگر آخته و جرارم تو چه زیبایی و خوش در نظرم دل من سخت و سراسر کینه تو لطیفی و چنان آئینه نیست یاری و مریدی بر من تو ولی جایگهت برشاعر:اصغراسلامی مشکنانی

گفت خاری به گل ای تاج سرم

غرق در ناز نشستی به برم

من اگر آخته و جرارم

تو چه زیبایی و خوش در نظرم



دل من سخت و سراسر کینه

تو لطیفی و چنان آئینه

نیست یاری و مریدی بر من

تو ولی جایگهت بر سینه



خوش بحالت که چنین دلشادی

ز غم و رنج زمان آزادی

دل من غمکده ای ویرانه

روی تو رونق هر آبادی



گفت ای خار مباش افسرده

مگر امید به قلبت مرده

تو شدی یار و هوادار دلم

هر که گل خواسته نیشت خورده



گر که یک روز نباشی بر من

من ندانم که چه آید سر من

دست صیّاد بچیند ببرد

خون و غم موج زند در جگرم



خار و گل هردو رفیق و یارند

ز جدایی و ز غم بیزارند

گرچه خون بر دل صیّاد کنند

عاقبت فاتح این پیکارند



شعر :اصغراسلامی مشکنانی

مشکنان85کیلومتری اصفهان*نائین

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


داروخانه‌ها برای خرید شیرخشک پول ندارند/ 26 همت بدهی بیمه‌ها