گفت خاری به گل ای تاج سرم
غرق در ناز نشستی به برم
من اگر آخته و جرارم
تو چه زیبایی و خوش در نظرم
دل من سخت و سراسر کینه
تو لطیفی و چنان آئینه
نیست یاری و مریدی بر من
تو ولی جایگهت بر سینه
خوش بحالت که چنین دلشادی
ز غم و رنج زمان آزادی
دل من غمکده ای ویرانه
روی تو رونق هر آبادی
گفت ای خار مباش افسرده
مگر امید به قلبت مرده
تو شدی یار و هوادار دلم
هر که گل خواسته نیشت خورده
گر که یک روز نباشی بر من
من ندانم که چه آید سر من
دست صیّاد بچیند ببرد
خون و غم موج زند در جگرم
خار و گل هردو رفیق و یارند
ز جدایی و ز غم بیزارند
گرچه خون بر دل صیّاد کنند
عاقبت فاتح این پیکارند
شعر :اصغراسلامی مشکنانی
مشکنان85کیلومتری اصفهان*نائین
غرق در ناز نشستی به برم
من اگر آخته و جرارم
تو چه زیبایی و خوش در نظرم
دل من سخت و سراسر کینه
تو لطیفی و چنان آئینه
نیست یاری و مریدی بر من
تو ولی جایگهت بر سینه
خوش بحالت که چنین دلشادی
ز غم و رنج زمان آزادی
دل من غمکده ای ویرانه
روی تو رونق هر آبادی
گفت ای خار مباش افسرده
مگر امید به قلبت مرده
تو شدی یار و هوادار دلم
هر که گل خواسته نیشت خورده
گر که یک روز نباشی بر من
من ندانم که چه آید سر من
دست صیّاد بچیند ببرد
خون و غم موج زند در جگرم
خار و گل هردو رفیق و یارند
ز جدایی و ز غم بیزارند
گرچه خون بر دل صیّاد کنند
عاقبت فاتح این پیکارند
شعر :اصغراسلامی مشکنانی
مشکنان85کیلومتری اصفهان*نائین