مناجات


مناجات

ای خداوندی که از مهرت حیاه آورده‌ام وز کرامات تو من لطفِ رفاه آورده‌ام گر کسی خواهد گواه تو ز مشرق تا به غرب بندگانت را یکایک من گواه آورده‌ام هست روشن روشنایی تو را صدها دلیل زآن علل افلاک و نجم و...

ای خداوندی که از مهرت حیاه آورده‌ام
وز کرامات تو من لطفِ رفاه آورده‌ام

گر کسی خواهد گواه تو ز مشرق تا به غرب
بندگانت را یکایک من گواه آورده‌ام

هست روشن روشنایی تو را صدها دلیل
زآن علل افلاک و نجم و مهر و ماه آورده‌ام

تو یکی اندر خدایی، ما یکی در بندگی
بر در یکتای تو پشت دو تاه آورده‌ام

حَمدُلِلّه، قُل هُوَ‌ اللّه بر زبان، وز جان و دل
عشق اِلَّااللّه و صدقِ لاِالٰه آورده‌ام

زآنکه حیّ لایموتی و نداری شبه و مثل
سجده بر اوصاف تو در هر پگاه آورده‌ام

ذرّۀ نور تو عالمتاب عالم‌های تو است
در چنین نوری، تنی تار و تباه آورده‌ام

پادشاها رشته اندر گردن خود کرده‌ام
یاغی‌ای در بندگی پادشاه آورده‌ام

هیچگه روزی به خدمت نامدم زین گاهِ خود
رو به سوی درگه تو، گاه‌ گاه آورده‌ام

گر چه از اِنعام تو هر روز روزی گشته‌ام
باز بر این تن ز حاجت‌ها قَباه آورده‌ام

وقت نادانی، زبانِ ناسپاسی رانده‌ام
چون فرو ماندم، زبان عذرخواه آورده‌ام

بی‌رهان بودند همراهان من در راه تو
گمرهی کردند، لیکن سر به راه آورده‌ام

طاعت تو چشمۀ نوش و گیاه گر معصیت
چون ستوران رخ همی سوی گیاه آورده‌ام

های و هو کردم به وقت رحمت و نعمات تو
های و هویم را کنون صد آه آه آورده‌ام

آتش و آب از دل و چشمم پدید آید چنان
گوئیا از دوزخ و دریا سپاه آورده‌ام

کوه ریزان است به حُکمت کاه گردان است به لطف
من گنه چون کوه و طاعت همچو کاه آورده‌ام

گر چه از حشمت به فرق من کلاه بندگی است
دیدهٔ گریان و فرق بی‌کلاه آورده‌ام

هست پنهان از همه، اما تو می‌دانی که من
برگ توحید از برای عِزّ و جاه آورده‌ام

چار چیز آورده‌ام شاها که در گنج تو نیست
نیستی و حاجت و عذر و گناه آورده‌ام

پادشاها این مناجات از دل و جانم به صدق
چون گوهر از بحر و چون یوسف ز چاه آورده‌ام

خالصانه با دل پاک این صفات پاک تو
از اسد چون شمس و مه از تیرماه آورده‌ام

کور و دورِ درگهت گشتم ولیکن من کنون
بر در درگاه تو نالان نگاه آورده‌ام

هستم از خیل گدایان رهت، امیدوار
این گدا را از سَخای بارگاه آورده‌ام

با دل و جان سپیدی که سرشتی خاک من
خیرگی کردم، خجل روی سیاه آورده‌ام

گر خطا کردم به دست و دیده و دل، نادمم
بر دلم بار است و از دیده میاه آورده‌ام

ای تو بخشایشگرِ بر کِرده‌های سابقم
من ز عفو سابقت، باز اشتباه آورده‌ام

گر دگر بار از خطاهایم ز رحمت بگذری
تا ابد زین رحم و رحمت اِنتباه آورده‌ام

ای پناه بی‌پناهان، یاور بی‌یاوران
خوب نام بودم، گنه کردم، پناه آورده‌ام



خانه قدیمی