شمیم بهار 104
هوای دشت سینه ام پر ز عطر بهاران بود به باغ اندیشه ام ایستاده چون چناران بود بودم به سر دوان وبا خیال او مدهوش که از شمیم خوشش مست و هواران بود بر آمد است ندای سروش که ای آدم ها نیست همیشه بهار بر دل...
هوای دشت سینه ام پر ز عطر بهاران بود
به باغ اندیشه ام ایستاده چون چناران بود
بودم به سر دوان وبا خیال او مدهوش
که از شمیم خوشش مست و هواران بود
بر آمد است ندای سروش که ای آدم ها
نیست همیشه بهار بر دل چرا مهاران بود
دل بسته ام با نظر که آمد در نظر گاهم
چو اشتیاق به دیدنش آشوب انتظاران بود
21 2 1403 آهی
به باغ اندیشه ام ایستاده چون چناران بود
بودم به سر دوان وبا خیال او مدهوش
که از شمیم خوشش مست و هواران بود
بر آمد است ندای سروش که ای آدم ها
نیست همیشه بهار بر دل چرا مهاران بود
دل بسته ام با نظر که آمد در نظر گاهم
چو اشتیاق به دیدنش آشوب انتظاران بود
21 2 1403 آهی