سارا


سارا

سارا مثل تو بود نگاهش.. همین قدر‌ گیرا همین قدر دوست داشتنی چشمانی به رنگ آبی دریا داشت مثل تو روی گونه های کوچکش رد سرخ بوسه های باد نقش می بست نامش سارا بود هشت سال بیشتر نداشت مثل تو بود...




سارا



مثل تو بود نگاهش..
همین قدر‌ گیرا
همین قدر دوست داشتنی
چشمانی به رنگ آبی دریا داشت
مثل تو روی گونه های کوچکش
رد سرخ بوسه های باد نقش می بست
نامش سارا بود
هشت سال بیشتر نداشت
مثل تو بود لحن صدایش..
همین قدر آرام ، همین قدر دلنشین
عروسک کوچکی داشت
راش صدایش می زد
مونس تنهایی اش بود
با بیانی کودکانه برایش درد و دل می کرد
عاشق قصه آلیس در سرزمین عجایب بود
گر چه سرخوش به نظر می رسید
اما غربت سنگینی را به دوش می کشید
مثل تو لباس می پوشید..
پیراهن مخمل ارغوانی داشت
که بلندای آن تا زمین می رسید
تصور واضحی از دنیا نداشت
اما به فرق میان تحقیر و ترحم را می دانست
گذشته ای به دنبالش نبود
نه زادگاهش را به یاد می آورد
نه از خویشان خود چیزی به خاطر داشت
مثل تو به مدرسه می رفت
درس قانون و اخلاق می خواند
همیشه تشنهٔ آموختن بود
برای درک دگردیسی غوک ها
کنار برکه می نشست
از تماشای رقص پروانه ها سیر نمی شد
هرشب خیره به آسمان می نگریست
در هیات رقص هزار ستاره روشن
به دنبال ونوس می گشت
با نجوای فرشتگان بخواب می رفت
رویای آدمک های برفی را به سر می انگاشت
هرصبح با کلام روشن آفتاب
چشم از رخوت خواب می شست
آرزو داشت یک روز به وَرشو باز‌ گردد
شاید که از نمای ویران وطن
هویت گمشده اش را باز می یافت
دریغا که تقدیر چنین نخواست
گناهش همه آن بود
که تولدی مثل تو نداشت
آن هم درست اینجا
و اکنون..




مرگ در آیینه