حسن فرشته


حسن فرشته

خطا ز ادمی است نِی ز تو که چون فرشته ای خدایا او را از طلعت جای گل سرشته ای ؟ دل شکست و قلب سوخت و آرام نشدم به سعادت نرسیدم اما اینبار ناکام نشدم بر روح همه بی هیچ واهمه ای تاخته ام انگار در زندگی...

خطا ز ادمی است نِی ز تو که چون فرشته ای
خدایا او را از طلعت جای گل سرشته ای ؟
دل شکست و قلب سوخت و آرام نشدم
به سعادت نرسیدم اما اینبار ناکام نشدم
بر روح همه بی هیچ واهمه ای تاخته ام
انگار در زندگی سخت به خود باخته ام
صدای قدم های آهنگین تو که از دور می رسد
بر خاکدان من پس از سالیان دراز نور می رسد
می‌شوم آن تشنه ای در بیابان که سراب دید
چهره ی زیبای تو را ناگاه در میان آب دید
در خیال خام خود نزدیک دوست است
دل شیدای نجیب و عقل غریب مست



... بر در میخانه