دو غم


دو غم

ای آلالهٔ سر شکسته ام که تازیانه هایِ طوفان همه بر سَرِ گلالهٔ توست منم.... سروِ خمیده قامتِ بستانت که رنجورتر از تو به اکراه می بینم ستمِ خزانِ زیبا سوز را دردا که هر کو برخاست به این طوفان...

ای آلالهٔ سر شکسته ام
که تازیانه هایِ طوفان همه
بر سَرِ گلالهٔ توست
منم.... سروِ خمیده قامتِ بستانت
که رنجورتر از تو به اکراه می بینم
ستمِ خزانِ زیبا سوز را
دردا که هر کو برخاست به این طوفان
رنجَش عیان وُ مرگش نهان
،،،،،،،،،،،،،
ثانیه های شب افیونی زهر آگینند که
در خشکی چشمانِ زخم دیده
به خفتن می خوانند بیداری را
و به زیر پردهٔ ظلمتش
گودترین گودالها به انتظارند
تقلای قدمهایِ آزردهٔ هر دل به دریا زده ای
تا به این سرگیجهٔ سیاهی
زندگی چون نفسِ محبوسی بر سرِ دار
تنها جفایِ مرگ باشد بر تلواسهٔ حیات
و هیچ گشاینده ای نگشاید
سَرِ ناپیدایِ این کلاف را تا مقطعِ رهائی



فرشته ی نجات