فردای امشب

فردای امشب
............

روزی خواهد رسید که
فردای امشب بر سر راه ما نیز
طلوع خواهد کرد
آن تاریکی و تیره گی ها از دلها
برون خواهد رفت
این همه غم و ترس و بی خبری ها
گم شدن در خود و دوباره پیدا شدنها
نشستن در بین سیاه جامگان
به میان غباران رفتن و ناپدید شدنها
از مسیر راهمان دور خواهد شد
و نور و روشنایی
به خانه دل ما هم به در خواهد آمد
فردای امشب
دیدنی است ، اگر طاقت بیاوریم
لباس خسته کننده این زمانه را از تن درآوریم و
به جایش لباسی سبک برای پرواز بر تن کنیم
دل این زمان را بشکافیم و
تا بتوانیم از مرز ثانیه ها عبوری آسان کنیم
اگر در خود بمانیم و تنها راه مرگ را ببینیم
اگر امیدی به آینده بهتر نداشته باشیم
اگر گرفتار اسارتهای زندگی گردیم
چگونه می توانیم
فردای این شب تار را ببینیم
از خود و تنها بودنمان دور گردیم و
با چشمان باز نسیم صبح آزادگی را ببینیم
من اسی به خوبی می دانم که
فردای امشب
حتما خواهد آمد
اگر این یک امشب
حتی صد سال هم که بر ما گذشته باشد
از اصل خود دور شده باشیم و
شیطان پیر به فریبی
حاکم قلب ما شده باشد
میشود امیدی در دل داشت
در جا نزد و برخاست
بیدار ماندو هوشیار
این شب تیره وتار را هم در صبوری گذراند
می شود برای فردای امشب
خود را آماده کرد
آن دیو پلید شب را شکست داد
تا دوباره وارد فردای امشب شد
گذشتن از طوفان و
امواج بی خبری ها
کار بسیارسختی است
ولی باید خود را آماده جنگ روحانی
با اشباح درون و حتی برون کرد
نترسید که شاید فردای امشب را نبینیم
امشب که هستیم باید در این نبرد
خود را پیروز و وارد فردا کرد
فردای امشب
بسیار دیدنیست
ولی افسوس که در صده ها و هزاره ها
شاهان و گدایان در راه جا مانده اند
فرادیشان را ندیده
در گور تن خفته اند
بیشتر آنان حتی بی هیچ نام و نشانی
از جوهر و دل تاریخ پنهان مانده اند
درک فردای امشب
بر مردم عادی سخت تعبیر است
چون با رنگین کمانهای زمانه خود بازی میکنند
لباس زندگی یک روزه بر تن دارند
با خودی و بیگانه جنگهای فرقی می کنند
درکشان از فردای امشب
همین روز و شب است
نگاهشان به آینده نیامده است
در زندگی برای عبور
از سرهای هم پله میسازند
جیب دوران را خالی می کنند
بعد به کار خود می نازند
ولی اینچنین نیست
ما تا راهی برای فردای خود نیابیم
در دل تاریک امشب خود گم خواهیم گشت
فردا را ندیده
عمرمان مانند شمعی میسوزد و
تمام
خواهیم گشت

فردای امشب

.... از اسی ....