بهر غائب


بهر غائب

اسمان از نفس افتاد دلم پر ز هیاهو شده این بــــــار بگو ساقی دل خسته قلم زن که پر شعر شعــــــــــورم .بنویسم که شده عاشق یک سرو در این خسته بیابان که همه ذلت ظلمت شده این خاک ولی یک نفر از نور...


اسمان از نفس افتاد دلم پر ز هیاهو شده این بــــــار
بگو ساقی دل خسته قلم زن که پر شعر شعــــــــــورم
.بنویسم که شده عاشق یک سرو در این خسته بیابان
که همه ذلت ظلمت شده این خاک ولی یک نفر از
نور بیامد شده باران به بیابان که کند نور به این عالم امکان
وبیامد که منور بکند نیمه شعبان

قلم از عشق سرا پا شده
یک نخل ک بنویسد بنویسد بنویسد؛ جوهر ز خدا خواست
که این وصف در این عالم کوچک نشود جای ولی عشق قلم
گفت این روز مبارک بنوسید و بگوید که چه ماهی به زمین
امده امروز بگو امده عزت بدهد یوسف گم گشته به این کلبه احزان
که بهار امده در اوج زمستان که فراری بدهد ظلمت این بر بیابان

و رسیدند به انجا که بر او نام نهادند؛ چه بگویند به این تحفه
اعلا کند وصف . نبودست در این خاک که توصیف کند این گل نرگس
و سرانجام ز الله احد نام گرفتند ولی باز بگویم که فلک هم نتوانست
بر او نام گذارد که تواند بستاید به کلامی گل این قصه ما را

و بگفتند به او مهدی قائم به چه معناست که این نام بر این مژده ز الله نهادند ؟ مهدی که هدایت شده از قبل در ان عالم بالا که تواند بسپارد
به نفس های سراسر پر عشقش سر این مکتب دین را

و این بحر طویل از نفس افتاد بگو من چه بگویم که بگفتند شنیدیم
از وصف سراسر خوش این یار گهربار ولی دل پر از غیر خدا بوده همیشه
که ندیدیم رخ مهوش مهتاب گهر بار
بگفتا قلم خواجه شیراز که خود بوده
حجابی به میان از رخ مهتاب به پا خیز که این رخ بنماید به دل قلب بیابان
که سراب است همه غیر تو اقای عزیزم
و در اخر قلمم گفت بگویم که بدانی نرسد شعر به پایان اگر از حجر خودت
تحفه نیاری و نگویی که اناالقائم مهدی




کوی تو