بساط محفل عشق


بساط محفل عشق

کسی نشسته کناری.مرا تماشا کرد بساط محفل عشق را همو محیا کرد مراکه غرق سکوت ونشسته در ساحل گرفته در برموجش اسیر دریا کرد دمی میان تلاطم نموده او محوم دمی بقدرت جزری دوباره پیدا کرد بجز سیاه وسفیدی...

کسی نشسته کناری.مرا تماشا کرد
بساط محفل عشق را همو محیا کرد
مراکه غرق سکوت ونشسته در ساحل
گرفته در برموجش اسیر دریا کرد
دمی میان تلاطم نموده او محوم
دمی بقدرت جزری دوباره پیدا کرد
بجز سیاه وسفیدی نبود منظره ای
چه ماهرانه جهان را قشنگ وزیبا کرد
منی که خسته ی دیروز ودرقفس بودم
رها نموده زبند و سفیر فردا کرد
منِ رها شده گویا خود خود اویم
سرود ما شدنم را چه خوب نجوا کرد
کویر خشک غزل‌های ناتمامم را
نمی زشبنم عشقش دوباره احیا کرد
عجول وسرکش وبیتاب ومبتلا بودم
نگارم آمد وآری مرا شکیبا کرد





بابا