معما


معما

جهان از همان لحظه ی آغار چقدر معما دارد آن گوهر لعلت، این چنین عاشق رسوا دارد یک جرعه ی دیگر تو بریز از باده ی پیشین معشوقه ی من، ساقی من میل تماشا دارد از من مگریز، تقدیر، چنین خواسته باشم بی گمان...

جهان از همان لحظه ی آغار چقدر معما دارد
آن گوهر لعلت، این چنین عاشق رسوا دارد

یک جرعه ی دیگر تو بریز از باده ی پیشین
معشوقه ی من، ساقی من میل تماشا دارد

از من مگریز، تقدیر، چنین خواسته باشم
بی گمان جام آغشته به زهر لذت بلوا دارد

خود کرده ی تدبیرم، نفرین به چرخش ایام
مرگ در چشم من امشب حالت اغوا دارد

لاجرم قسمت من شد این باده ی ناب
پاس دار، امشب را، کِه حال فردا دارد؟

بیم از مست شدن نیست اگر باکی هست
مومن از ترک نماز و عدل و تقوا دارد

قسمتِ من وَ معشوق، فرزانه شدن بود ولی
افسوس، از امشب، یار اندیشه غوغا دارد


میم فشتالی



شکرگزارری