هنگام ِ رفتن ِ تو


هنگام ِ رفتن ِ تو

هنگام رفتن تو جان از بدن درآید دستم بگیر و می مان تا درد من سرآید دنبال رویت ای دوست شبها به جست و جویم هر لحظه رو به جایی تا نقطه ای که شاید... یک دم تو را ببینم تا بوی تو بگیرم در راه تو بمیرم تا...

هنگام رفتن تو جان از بدن درآید
دستم بگیر و می مان تا درد من سرآید

دنبال رویت ای دوست شبها به جست و جویم
هر لحظه رو به جایی تا نقطه ای که شاید...

یک دم تو را ببینم تا بوی تو بگیرم
در راه تو بمیرم تا جان به وصلت آید

با هیچ کس نشانی از دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

دولت ندارم ای دوست تا در رهت بریزم
جانی ست‌ غیر قابل آن در ره تو شاید

گفتم که خاک من را بعد از وفات بگشا
از جام مهر خود ریز تا سوز من سراید

گفتا که بندگی کن تا در جهان دیگر
یکصد بهشت‌ و حوری ایزد به تو سپارد

نادان ز عشق و مستی این‌ نکته را نداند
عشق تو بس ز یکصد حور بهشتی ارزد

از یمن مقدم عشق بازار عافیت رفت
در بزم دردنوشان تن پروری نباشد

یارا تو بندگی کن در کوی ماه تابان
شاید که ماه روزی سر سوی راهت آرد
.
.
.
.
نکاتی در مورد شعر؛
یار تخلص من است.
بیت چهار تضمین از حافظ است.



فیلم| ویدئویی باورنکردنی از یک سگِ پیانیست!