سلاله ی حصار


سلاله ی حصار

یک شب گذر افتاد خیابان سنایی جاماند دلم در شکن زلف حنایی از دیدن رویش شده محروم نگاهم دنباله منم او شده کوکب به پگاهم انگار که او هم ره میخانه بجوید در شهر عزا کاسه و پیمانه بجوید آن نیمه شب از...

یک شب گذر افتاد خیابان سنایی
جاماند دلم در شکن زلف حنایی

از دیدن رویش شده محروم نگاهم
دنباله منم او شده کوکب به پگاهم

انگار که او هم ره میخانه بجوید
در شهر عزا کاسه و پیمانه بجوید

آن نیمه شب از شرم و حیا پرده دریدم
با عرض ادب دل ز پریزاد خریدم

تا یک غزل از لیلی و مجنون بیان شد
بر چشم پریزاد دو صد دجله روان شد

پس بر سر زانو جهت بوسه نشستم
با بوسه ی نرمی بت تحریم شکستم

دیدم که ز داوود نشانی به تنش بود
درباره ی مصحف به تناقض سخنش بود

با او سخن از خالق انجیل نمودم
سر رشته ی حرف از نخ تدبیر ربودم

پرسید چرا حرف دیانت به میان است
تنها ثمرش فاصله و هجر و زیان است

گفتا که اگر شیوه ی تو راه یمین است
از بهر چه شمشیر یهودا به کمین است

بردوخته ام دیده به چشمان کبودش
دستی به کمر دست دگر مهر یهودش

در مذهب موروثی ما عشق روا نیست
هر عاطفه از غیر موحّد به سزا نیست

حرف از دل و دلدار به بیراهه کشیدم
چون مانع خود مذهب و ادیان بدیدم

یک بوسه کشد جور وداعم به جبینش
من مانده ام و باقی عمرم به کمینش



فیلم| مردی که 26 سال پیش گم شده بود در زیرزمین همسایه پیدا شد!