حبس


حبس

من اینجام در خلال آسمان سبز و زمین آبی... من در خودم محبوسم من، سال‌هاست که اینجام، در میان دوستت دارم های زنجیره شده به زمین من در خودم محبوسم در خلال خنده‌های منجوق دوزی شده به سقف من در...

من اینجام
در خلال آسمان سبز و زمین آبی...
من در خودم محبوسم
من، سال‌هاست که اینجام،
در میان دوستت دارم های زنجیره شده به زمین
من در خودم محبوسم
در خلال خنده‌های منجوق دوزی شده به سقف
من در دوستاقی با دریچه‌های خرمایی زندانی شده‌ام
و می‌توانم خاطره گناهان کوچکم را در انعکاس دریچه خرمایی رنگ پیدا کنم
من در خودم محبوسم و گاهی
خودم را از آن کمندهای آغشته به عطر نوازش دست‌های گذرا آویزان می‌کنم
و بعد پایین می‌آورم و به دست و پایم رنگ معصیت می‌کشم تا بی‌دلیل خودم را آویزان نکنم...
امان از آن محبسِ منحوسِ لایتناهی
امان از من تنیده شده در این زندان، که خودم این چنین دیوارهایش را با یأس رنگ زدم و زمینش را با اشتباهاتم مزین کردم
من می‌دانم
می‌دانم که محبوس خواهم ماند در خودم؛ در این هزارتو با دالان‌های بدون نور
من اینجا خواهم بود و هر روز به کرم‌های پروانه شده کنار پنجره غبطه خواهم خورد..
من آنقدر اینجا می‌مانم تا ‌کاش‌ هایم را به صلیب بکشم
من آنقدر اینجا، در همین هزارتو خواهم ماند تا روزی در یک قسمتی از خودم گم شوم
آنقدر فکر خواهم کرد تا کلمات معنایشان را از دست بدهند
من در خودم محبوس خواهم ماند




تصاویر | سریع‌ترین 0 تا 100 خودروهای زمین