باران اردیبهشت
مگر می شود با تو شاعر نشد مگر می شود با تو عاشق نبود دراین حجم مسموم و بی پنجره مگر می شود بی هوا پرگشود تو باران اردیبهشتی و من از آوارِ بهمن سیاه و کبود من وشعر و سیگار و دلتنگی ام و این سینه ی...
مگر می شود با تو شاعر نشد
مگر می شود با تو عاشق نبود
دراین حجم مسموم و بی پنجره
مگر می شود بی هوا پرگشود
تو باران اردیبهشتی و من
از آوارِ بهمن سیاه و کبود
من وشعر و سیگار و دلتنگی ام
و این سینه ی غرق اندوه و دود
تو با حلقه ی محکم دست هات
رهایم کن از این حصار و حدود
خیال رسیدن به دریا هنوز
نیفتاده از ذهن باریک رود
محمدحسین ناطقی
مگر می شود با تو عاشق نبود
دراین حجم مسموم و بی پنجره
مگر می شود بی هوا پرگشود
تو باران اردیبهشتی و من
از آوارِ بهمن سیاه و کبود
من وشعر و سیگار و دلتنگی ام
و این سینه ی غرق اندوه و دود
تو با حلقه ی محکم دست هات
رهایم کن از این حصار و حدود
خیال رسیدن به دریا هنوز
نیفتاده از ذهن باریک رود
محمدحسین ناطقی