رستم مصلوب
غم دیرینهی من باز به آشوب گرفت ذهن در مسلک تو باز به محبوب گرفت به شب ظلمت من ثانیهای بیش نشد بس که تاریکی ما بر همه مغلوب گرفت کیکاووسم و بر غار شبم دیو نشست رستم قصهی من بْین که مصلوب گرفت غم...
غم دیرینهی من باز به آشوب گرفت
ذهن در مسلک تو باز به محبوب گرفت
به شب ظلمت من ثانیهای بیش نشد
بس که تاریکی ما بر همه مغلوب گرفت
کیکاووسم و بر غار شبم دیو نشست
رستم قصهی من بْین که مصلوب گرفت
غم این مسلک من، روی تو یک معجزه شد
غیرت مردم من باز به مضروب گرفت
به شب ظلمت من ثانیهها بیش که شد
به طلوع شب ما قُرب مجلوب گرفت
ذهن در مسلک تو باز به محبوب گرفت
به شب ظلمت من ثانیهای بیش نشد
بس که تاریکی ما بر همه مغلوب گرفت
کیکاووسم و بر غار شبم دیو نشست
رستم قصهی من بْین که مصلوب گرفت
غم این مسلک من، روی تو یک معجزه شد
غیرت مردم من باز به مضروب گرفت
به شب ظلمت من ثانیهها بیش که شد
به طلوع شب ما قُرب مجلوب گرفت