منِ مشترک
افکارم... امان از افکارم، صبح مثل پرنده خوشحال میخواند، عصر مثل آفتاب پرست تغییر میکند، و شب مثل هشتپا با بادکشهایش به گذشته میچسبد. فردایش خسته از گذشته، مثل گوریل از عصبانیت زوزه میکشد. مثل...
افکارم...
امان از افکارم،
صبح مثل پرنده خوشحال میخواند،
عصر مثل آفتاب پرست تغییر میکند،
و شب مثل هشتپا با بادکشهایش به گذشته میچسبد.
فردایش خسته از گذشته،
مثل گوریل از عصبانیت زوزه میکشد.
مثل گرگ میدرد،
مثل کرگدن کور میشود،
مثل عقرب به خود نیش میزند.
و در آخر
مثل مار پوست میاندازد.
دوباره صبح میشود،
و افکار تازهام...
امان از افکار تازهام.
امان از افکارم،
صبح مثل پرنده خوشحال میخواند،
عصر مثل آفتاب پرست تغییر میکند،
و شب مثل هشتپا با بادکشهایش به گذشته میچسبد.
فردایش خسته از گذشته،
مثل گوریل از عصبانیت زوزه میکشد.
مثل گرگ میدرد،
مثل کرگدن کور میشود،
مثل عقرب به خود نیش میزند.
و در آخر
مثل مار پوست میاندازد.
دوباره صبح میشود،
و افکار تازهام...
امان از افکار تازهام.