قِسمتِ من


قِسمتِ من

قِسم من اززندگی این همه بد یاری نبود هرچه بود بدِ بخت هیچ شانسی نبود چشم گشودم مادرم ازدست رفت گویی آغاز زندگیم در زندگانی نبود بعد چند سالی جنگِ صدامی گرفت هی کُشته وزخمی گرفت ولی نامردی نبود...

قِسم من اززندگی این همه بد یاری نبود
هرچه بود بدِ بخت هیچ شانسی نبود
چشم گشودم مادرم ازدست رفت
گویی آغاز زندگیم در زندگانی نبود

بعد چند سالی جنگِ صدامی گرفت
هی کُشته وزخمی گرفت ولی نامردی نبود

رفتم جبهه شصت وشش تابینم جنگ را
برگشتن زجبهه دگر مادرِ بزرگ یاری نبود

رفتم پیشِ پدر و مادر اندر جدید
بدِ بختم بد گذشت کار دیگری نبود

بهرحال درس خواندم و کسب وکار
کس کمک نکرد تاشدم معلم کاری نبود

سال هفتاد آمدم چو سرکار
حمدو سپاس کردم خدا دگر نایی نبود

خواندم درس وکاربایکدیگر درجایی
عاشق نگشتم چو که معشوقی نبود

ازدواج وبچه ای دردوره سازندگی
هی کارو هی درس هیچ آوازی نبود

سال نَوَد بعدِ دو بهار آمد غمی
رفت زدست پدرم هیچ یاوری نبود

بخت بد برگشت آمد کرونا
خواهرم زدست رفت دگر آبجی نبود

غم ها برزندگی زمن سبقت گرفت
چهارصدو دو برادر یا داداشی نبود

گویا قسمت م اززندگی اینگونه بود
هیچ حالِ خوش و هیچ آرامشی نبود...

ای ولی بساز با این شانسِ بدِ خود
چند سالِ دگر گویی هیچ آدمِ خوبی نبود






حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ساناز جلیلی کیست؛ چرا در ترکیه خودکشی کرد