عصاره تاریکی
ای سایهی نامرئی قصههای روشن و آرام تو کجای قصهها ماندهای؟ رویای همراهی تو مرا خواهد برد ای انقطاع عقربههای ساعت رومیزی کجای راه گمشدهای؟ من از دوام چرخدندههای زندگی مایوس شدهام ای انتظار...
ای سایهی نامرئی قصههای روشن و آرام
تو کجای قصهها ماندهای؟
رویای همراهی تو مرا خواهد برد
ای انقطاع عقربههای ساعت رومیزی
کجای راه گمشدهای؟
من از دوام چرخدندههای زندگی مایوس شدهام
ای انتظار سالهای طولانی و سرد
چرا از دور مینشینی و اندوه بیانتها را تماشا میکنی؟
هیچ کس منتظر تو نبود
هیچ کس تو را نخواست
هیچ کس تو را فرشته ندانست
من مثل دیگران نیستم
تو را زندگی دانستم
ای شکوفههای درخشان نیستی
به من عصارهی تاریکی بدهید
دست مرا بگیرید
مرگ را مهمان کوبشهای قلبم کنید
ای آخرین نگاه پنجرهی اتاقم
کاش تو را بدرود گویم
ای دوندهی رگهای سرخ سینهام
برای تو شکست را آرزو میکنم
بباز تا من زندگی کنم
تو کجای قصهها ماندهای؟
رویای همراهی تو مرا خواهد برد
ای انقطاع عقربههای ساعت رومیزی
کجای راه گمشدهای؟
من از دوام چرخدندههای زندگی مایوس شدهام
ای انتظار سالهای طولانی و سرد
چرا از دور مینشینی و اندوه بیانتها را تماشا میکنی؟
هیچ کس منتظر تو نبود
هیچ کس تو را نخواست
هیچ کس تو را فرشته ندانست
من مثل دیگران نیستم
تو را زندگی دانستم
ای شکوفههای درخشان نیستی
به من عصارهی تاریکی بدهید
دست مرا بگیرید
مرگ را مهمان کوبشهای قلبم کنید
ای آخرین نگاه پنجرهی اتاقم
کاش تو را بدرود گویم
ای دوندهی رگهای سرخ سینهام
برای تو شکست را آرزو میکنم
بباز تا من زندگی کنم