حُکم


حُکم

و خدا گفت: عزازیل بیاید داخل... حبس شد جمله نَفَسها در دل عرش لرزید و سپس پژواکی دم به دم می پیچید از صدایی ز برخوردِ عصا با زمینِ ملکوت خیلِ جمعیّتِ حاضر همه در بُهت و سکوت چون که ابلیس بر آن...

و خدا گفت: عزازیل بیاید داخل...
حبس شد جمله نَفَسها در دل
عرش لرزید و سپس پژواکی
دم به دم می پیچید
از صدایی ز برخوردِ عصا
با زمینِ ملکوت
خیلِ جمعیّتِ حاضر
همه در بُهت و سکوت
چون که ابلیس بر آن بارگهِ شاه نشین کرد ورود
از برای معبود
سرِ تعظیم بیاورد فرود
با قدمهای پُر از کبر و غرور
در همان حال که میکرد عبور
در دل انگار که بر آدمیان می خندید
هر که بر او نظری می افکند
نقشی از چهره ی (خود) را می دید
رفت و در محضرِ حق زانو زد
نورِ سبحان فرمود:
به تو فرصت بدهم بهرِ دفاع تا به ابد
این تو و این انسان
چه دفاعی داری
از خودت ای شیطان؟
چشمها دوخته شد بر ابلیس
اهرمن گفت که ای سَروَرِ من
جُرمِ این بی خِرَدان را به پایم ننویس...
ای فروزان خورشید
چه کسی بر دلِ این ناخَلَفان پرده کشید؟
چه کسی
(جز به تصمیمِ خودش)
طعمِ گندابه ی عصیان بچشید؟
کارِ من زمزمه ی وسوسه در گوشِ دلِ آدمیان بود
نه چیزِ دیگر
و دفاعیّه ی من
(اختیاریست) که از روزِ ازل
بوده همراهِ بشر
من در انجامِ اموری که محوّل شده بود
سربلندم نزدِ آن پادشهِ مُلکِ وجود
حال ای عادل و ای عالِمِ بر سرّ نهان
ای تو تنها سزاوارِ سجود
مالکِ کون و مکان
این تو و حکمِ قضاوت میانِ من و این آدمیان...


حمید گیوه چیان

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فال روزانه سه شنبه 11 اردیبهشت 1403