خبری از تو نشد
سوز سرما به سر آمد ، خبری از تو نشد سبزه و گل به در آمد ، خبری از تو نشد موسم کوچ کلاغان شده از آبادی بلبل خوش خبر آمد ، خبری از تو نشد شام تاریک دی و بهمن و اسفند گذشت ماه نو شد سحر آمد ، خبری از تو...
سوز سرما به سر آمد ، خبری از تو نشد
سبزه و گل به در آمد ، خبری از تو نشد
موسم کوچ کلاغان شده از آبادی
بلبل خوش خبر آمد ، خبری از تو نشد
شام تاریک دی و بهمن و اسفند گذشت
ماه نو شد سحر آمد ، خبری از تو نشد
چون به صحرا نظر انداختم از دیدارت
لاله ای در نظر آمد ، خبری از تو نشد
رخت نو کرده جهان بر تن هر شاخه خشک
سال نو از سفر آمد ، خبری از تو نشد
مصیب اسکندری
سبزه و گل به در آمد ، خبری از تو نشد
موسم کوچ کلاغان شده از آبادی
بلبل خوش خبر آمد ، خبری از تو نشد
شام تاریک دی و بهمن و اسفند گذشت
ماه نو شد سحر آمد ، خبری از تو نشد
چون به صحرا نظر انداختم از دیدارت
لاله ای در نظر آمد ، خبری از تو نشد
رخت نو کرده جهان بر تن هر شاخه خشک
سال نو از سفر آمد ، خبری از تو نشد
مصیب اسکندری